معرفی وبلاگ
-وقتي كه بچه بودم هر شب دعا ميكردم كه خدا يك دوچرخه به من بدهد. بعد فهميدم كه اينطوري فايده ندارد. پس يك دوچرخه دزديدم و دعا كردم كه خدا مرا ببخشد. -هی با خود فکر می کنم ، چگونه است که ما ، در این سر دنیا ، عرق می ریزیم و وضع مان این است و آنها ، در آن سر دنیا ، عرق می خورند و وضع شان آن است! ... نمی دانم ، مشکل در نوع عرق است یا در نوع ریختن و خوردن. دکتر شریعتی
صفحه ها
دسته
Mahdi_witsful

آرشیو
آمار وبلاگ
تعداد بازدید : 149034
تعداد نوشته ها : 209
تعداد نظرات : 255
Rss
طراح قالب
GraphistThem226

Love is life.All everything that I understand ,I understand only because I love .everything is ,everything exists,only because I love.everything is united by it alone.

زندگی یعنی عشق.تمام چیزهایی که من فهمیدم.به این خاطر فهمیدم که عشق می ورزم.هرچیزی که هست هرچیزی که وجود دارد به این دلیل است که عشق می ورزم.هرچیزی به تنهایی واحد است.

 How do I love thee?let me count the ways.i love thee to the depth and breadth and height my soul can reach,when feeling out of sight for the ends of being and ideal grace.

چقدر تو را دوست دارم؟بگذار بشمارم.تو را به عمق و پهنا و ارتفاعی که روحم می تواند بپیماید دوست دارم.در آن حالی که روحم به پرواز در می آید و به فیض الهی می رسم.

تو را دوست دارم

زمین گر بمیرد

و روزی هزار زلزله سر بگیرد

وگر خود بمیرم

شوم ذره ای خاک پوسیده باشم

تو را دوست دارم

به اندازه یک کبوتر

هم اندازه شعر نیما

به مانند پروانه ای بر شمع

وگر کفر نباشد

به مانند یکتا خداوند عالم

تو را می پرستم

تو را دوست دارم.................

دسته ها : عشق-عرفان
سه شنبه 1388/9/3 22:35

عمیق ترین درد زندگی مردن نیست، بلکه به دست فراموشی سپردن قشنگ ترین احساس زندگی است.

عمیق ترین درد زندگی مردن است ، در زمانی که یگانه داستان عاشقانه زندگیت بر باد رفته است ....

عمیق ترین درد زندگی مردن نیست ، بلکه فراموش کردن زیبایی یک لبخند است ...

عمیق ترین درد زندگی مردن است ، در حالی که قلبی عاشق انتظار نگاهت را میکشد ...

و حالا

عمیق ترین درد زندگی مردن نیست ، بلکه خواستن و نتوانستن است...

عمیق ترین درد زندگی مردن نیست ، بلکه نتوان گفتن است ...

عمیق ترین درد زندگی مردن نیست ،بلکه بودن در نهایت نبودن است ...

آری عمیق ترین درد زندگی اینست که ببینی ، بخواهی ، بتوانی اما ... نتوانی بگویی....

دسته ها : عشق-عرفان
دوشنبه 1388/9/2 16:42
  • موفق ، به "نقطه ای " رسید که "صفر" نبود                                  
  • وقتی نشست ، نصیبش نشد جز "شکست"
  • به علت "نقص فنی" ، "ضربه فنی" شدم!
  • با "اضافه کاری " و "کار اضافی"   توان خود را به توان چند رساندم
  • با "کف زدن " برای دیگران چیزی از "کف" نمی دهی
  • به "مساحت فکر" بیفزاییم   تا به "مسافت عمر" افزوده شود
  • هرگز "دیر" نیست    چیزی "دور" نیست
  • افراد  "سازنده"    "ساز زندگی" می نوازند
  • ناامید   با پای خود از"پا درآمد"!
  • "خواستمان"را ، به "ساختمان" تبدیل کنیم
  • در "اتاق انتظار " ، منتظر "ملاقات" با موفقیت بود!
  • داشته ها را "ببین" ، خواسته ها را "بچین"
  • شکست خوردی آن را "هضم" کن تا "حذف" نشوی
  • دیروز "مقایسه بود    امروز "مسابقه"
  • گره مشکلات را "باز کنیم"    ساز نو آغاز کنیم
  • "نمرات" ما    حاصل "ثمرات" ما است
  • نباید "راحت باخت"    ولی باید "راحت باخت" را پذیرفت
  • وقتی "زمین خوردی"    باید چیزی "پیدا کنی"
  • "کور شده"    چون از مسیر "دور شده"
  • طوری اوج بگیر    که "موجی" تو را نگیرد
  • "خوشبخت" کسی است که مسوولیت "بدبختی" خود را می پذیرد
  • رسیدن به هدف "میسر" است اگر "اسیر مسیر" نشوی
  • چون امید را "پیش گرفت پیشی گرفت"
  • "شک" ، نصف "شکست"!
  • گاهی "همه" چیز را زیر پا می گذاریم تا به همه چیز برسیم
  • سه عادت ، سبب "سعادت" :تحول ، تعقل ، تحمل
  • "باخت گفت "بخت" یار نبود !
  • مهم این است که پس از "آتش سوزی"  امیدش  "نسوخته باشد"
  • "دست انداز ها" ، پله هایی برای "دست اندازی" به اهداف .
  • انتظار نداشته باش که همواره ، همه "همراه" ، و مسیر" هموار" باشد
  • قانون اول پرواز "بی پروا" بودن و بی پرو بال نبودن
  • به هزار و"بی دلیل" خود را "بی بدیل" میدانیم !
  • شانس خانه همه "در می زند" ولی به هوشیار "سر می زند" !
  • در زندگی  "درمانده ای"  یا  "فرمانده"  ؟
  • "همه روز در میان"   ، "جشن تحول "   باید گرفت
  • "شادم"  چون "اعتصاب عزا"  کردم !
  • وقتی که بازی را  "می بازی"  خود را "نبازی"
  • با "خودکوشی"  "رگ مرگ"  را زدم!
  • به  "احترام خود"  ، "از جا برخیز"
  • "بازیگوش"   "گوش بازی" ندارد
  • دست کم ، خود را دست کم نگیر !
  • "موفقیت"  ، کشف "موقعیت" 
 علی درویش
دسته ها : عشق-عرفان
پنج شنبه 1388/8/7 6:47

آموختی به من که در جریان زندگی ، گاه فقط باید رها بود .

گاهی باید غیر قابل تغییر ها را پذیرفت وحتی مهربی انتهای  خدا را برایشان سپاسگذار بود .بسیاری ازاوقات اتفاقات آن گونه نیستند که ما آرزو داریم ، اما درسها و آموختنی های زندگی در تمام لحظه های آن جاری است.آموختی به من که هرگز برای خواستن آنچه دلم می خواهد ، با تعصب به خدا اصرار نکنم ، چون برآنچه پشت هر واقعه پنهان است واقف نیستمو اطمینان به مهر بی حد خداوند را مثل واقعیتی جاویدان در قلبم نشاندی . در سختی ها ودشواری تحمل ناخواستنی های ناخوانده به من آموختی که مصائب را میانبری است که مرا به خدا نزدیکتر میکند ،پس همواره به همه سختی اش می ارزد ودوست داشتنی است ،چرا که من به جاودانه ترین نیروی پر مهر کاینات وصل می کند.دریافتم سختی ها لازمه تجارب ارزشمندند، فقط باید به دنبال درسی باشم که در دل این سختی ها ، برای رشد وعبور از تنگی لباس قدیمی ام ضروری است.آموختی به من که برای عبور از کوتاهی پله قبلی ،باید سختی صعود را تحمل کنم و شوق بزرگتر شدن را بیش از قناعت به کوچک ماندن دوست بدارم.روزهای سختی بود ،زیرا  آنچه را که از آن می نویسم یک شبه نیاموختم ، خوب یادم هست، بی تابی و بی قراری هایم را ، اشک ها و راز و نیازهایم را ،ابهام وآشفتگی هایم را .چه روزهایی بود ،غرق امید بودم و آرزو ، چه دیر می گذشت ، وقتی در انتظار بودم و نمی دانستم چه پیش می آید.ابهام بود و دلواپسی از دست دادن رویایی شیرین.فکر می کردم رسیدن به آرزویم رسیدن به همه چیز است .حساب های دو دوتای آن روزهای من ،همیشه چهارتا می شد.اما امروز خوب میدانم چشم های من برای دیدن بزرگی دنیا چه کوچک بود .چیزهایی که می دیدم ، در برابر آنچه نمی دیدم ، یا قادر به دیدنش نبودم چه ناچیز بود.آن روزها ، این را نمی دانستم،انگار زمان فاصله ای بود ، که باید برای دانستنش طی می شد.آن روزها گذشت، هر چند به کندی ، این روزها نیز می گذرد و چقدر شاکرم در بی قراری آن روزها ،یک چیز را هرگز گم نکردم اینکه در کنار هر دعا این را نیز از خدا بخواهم ، که آرزوهایی از آرزوهایم را برآورد ، که صلاحم در برآورده شدنشان باشد، هر چند بر من و شکیبایی ام سخت بگذرد.آرزوی آن روزهای من بر باد رفت ،آرزویی که بی صبرانه ، مشتاق رسیدنش بودم ، اما سعادت بی انتهای نرسیدن به آن آرزو ،مدیون این بر باد رفتن است.و پروردگارم در ازای آن ،به من چیزی بخشید که تمام ثانیه هایم ، تا امتداد بی نهایت پر شد،ازشکر برباد رفته ها.به او اعتقاددارم بیش از هر کس و هر چیز دیگری .واین گونه اعتقاد داشتن را تو به من آموختی .آموختی به من که خداوند بندگانش را بیش از آنچه می توانم تصور کنم ،دوست دارد،و هرگز برای بندگانش چیزی کمتر از عالی ترین نمی خواهد.آموختی به من که هر وقت به خدا اعتماد کنم ،بی قراری هایم به شکیبایی می ارزد.مصلحتی در پشتیبانی خدا نهفته است،گاه با صبر و انتظار هویدا می شود و گاه برای همیشه از نظر پوشیده است.اما به طور مسلم در دل آنچه خدا می خواهد همواره مصلحتی نهفته است،که درک نکردن و ندانستن آن دلیل بر نبودنش نیست.و حالا که پس از گذشت سالها پشت سرم می نگرم،وقتی چیزی از خدا می خواهم و مستجاب نمی شود ،در بر باد رفته هایم ،جای پای او را می بینم ،زیرا از بخشندگی و توانایی بی انتهای خدایم به دور است که چیزی بخواهم و بتواند وبه صلاحم باشد و دوستم بدارد و بر من نبخشد؟!؟که محال است.ودر این هنگام ،در خلوت دو نفره مان ،برباد رفته ها را شکر می گویم،هر چند این هرگز آسان نیست.اما امروز می دانم وقتی رسیدن به آرزویی را بعد از خواستن از خدا ،از دست مید هم شاید به این دلیل است که یا رویایم کوچکتر از استحقاق من است،پس باید صبور باشم و رویایی بهتر برگزینم ویا باید از آنچه پشت این رویای نارسیده ،می تواند به ضررم باشد بترسم وبرحذر باشم.آموختی به من که در عمیق ترین درد ها،رو به کسی کنم که نزدیکترین است وسر بر دامن مهر او گذارم.تنها کسی که شایسته تکیه کردن بی دغدغه است ،امین ومطمئن.آموختی به من،که دلواپسی ها،تا وقتی او را حس کنم ،بهانه ی زیبای دعوت او هستند از من ،پس چه کودکانه است ،اگر دلواپسی ها مرا برنجاند ، وقتی میتوانم به خاطر دعوتش به او نزدیکترشوم.آموختی به من ،آنچه با اصرار دلم می خواهدوبه خیال شادی پشتش به آن دلبستم،گاهی تنها سرابی است که از این سو آب می نماید،سرابی که می تواند گاهی عمیق تر از اقیانوس،زندگی ام را غرق فنا کند.بی باکانه رها کردن و بسیار سبکبال گشودن و پرواز را ،اندیشه رها شدن از بند خواسته ها ئ ناخواسته ها را ، تو به هدیه کردی.وآموختی به من که وقتی رها هستم،زندگی چه با شکوه است.وکسی همواره با من است که بسیار تواناتر از من قادر به گشودن گره های کور است.
دسته ها : عشق-عرفان
پنج شنبه 1388/8/7 6:41
X